هله ، نومید نباشی که تو را یار براند گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟
در اگر بر تو ببندد ،مرو و صبر کن آنجا ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببّرد نهلد کشته ی خود را ، کُشد آنگاه کشاند؟
چو دم میش نماند، زدم خود کندش پُر تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند!
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثال به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟
هله خاموش ، که بی گفت ازین می همگان را
بچشاند ، بچشاند ، بچشاند ، بچشاند